نویسنده:
بازدید: 1300 بازدید
هیپنوتیزم اریکسونی و مختصری در مورد میلتون اریکسون

هیپنوتیزم اریکسونی و مختصری در مورد میلتون اریکسون

 

می توان گفت وی در جهت حل مشکلات بیماران از استراتژی و محرک هایی استفاده می کرد که در زمان او کاملاً جدید بود.

برخی از تفاوت های مهم هیپنوتیزم اریکسونی، با اشکال دیگر هیپنوتراپی عبارتند از:

1- عدم ضرورت آوردن اطلاعات ناخودآگاه به خودآگاه فرد
2- استفاده از هرآنچه که مراجع با خود به جلسه درمان می آورد،حتی مقاومت او برای هیپنوتیزم شدن و درمان
3- استفاده از تلقینات غیر مستقیم به جای تلقینات مستقیم
4- تاکید بر روشهای تلقینی که بر زمینه و موقعیت ایجاد هیپنوتیزم تکیه دارند.

از آنجا که موتور رفتاری همه ما ضمیر ناخود آگاه است ، ضمیر ناخود آگاه پس از دریافت اطلاعات از محیط یا کسب تجربه ، رفتاری را در فرد بنیان می گذارد .
گاه این رفتار موجب ناراحتی شخص را فراهم می کند و رفتار مورد نظر تبدیل به یک رفتار نامطلوب می شود .

در هیپنوتیزم اریکسونی اعتقاد بر آن است که ضمیر ناخود آگاه را در وضعی قرار دهیم تا خود به یکباره بر رفتار نامطلوب گذشته، خط بطلان بکشد

رفتار جدید و مطلوبی را جایگزین آن کند و تنها در این صورت است که رفتار جدید در یک فرد به صورت پایدار باقی می ماند.

از این رو هیپنوتیزم اریکسونی جزو “درمانهای استراتژیک” یعنی درمانهایی است که به تغییر ناگهانی مراجع بر اساس دریافت درمانگر از وضعیت او می اندیشد.

 

اریکسون اعتقاد دارد که ذهن ناهشیار همواره در حال شنیدن است و بنابراین تلقین ها چه در حالت خلسه و چه در حالت طبیعی اثر خود را بر روی ناهشیار می گذارد.

بیمار ممکن است به مطالب تلقین شده کاملا آگاه باشد یا برعکس کاملا از وجود آن ها بی خبر باشد.

او می خواست بداند که آیا بیمار در حین درمان به تلقین های غیرمستقیم پاسخ می دهد و ممکن است ناهشیار در فرایند درمان حضور داشته باشد؟

بدین ترتیب اریکسون به جای این که به بیمار بگوید الان در حال به خلسه رفتن هستی، می گوید الان می توانی یاد بگیری چگونه با آرامش کامل به حالت خلسه بروی.

با این کار به آزمودنی خود فرصت می دهد تلقین هایی را بپذیرند که با آن ها راحت تر هستند و انجام هیپنوتیزم با آرامش کامل و در طول مکالمه انجام می شود.

به همین علت است که به کار اریکسون هیپنوتیزم پوشیده می گویند.

همچنین اریکسون در هیپنوتیزم خود از واژه های ملایم و غیرمستقیم استفاده می کرد.

 

مثلا به جای این که بگوید تو سیگاری نیستی می گفت تو می توانی دیگر سیگار نکشی.

 

 

دکتر ” میلتون اریکسون ” دردنیاعمدتا به عنوان درمانگر ارشد هیپنوز طبی شناخته شده است. نوشته های او در هیپنوتیزم راجع به روشهای ایجاد خلسه، فعالیتهای آزمایشی در زمینه بررسی احتمال و محدودیت تجارب هیپنوتیک، و تحقیق روی ماهیت روابط بین هیپنوتراپ وسوژه حائز اهمیت است.

نکته ای که کمتر شناخته شده است آنکه دکتر اریکسون ، تجربه ای خاص در روانکاوی دارد.هرچندکه همه اورا یک هیپنوتراپیست مجرب می دانند ولی مایه تعجب است اگر بدانید او خود را در مرکز تلفن آمریکا ،به عنوان مشاور خانواده و روانکاو معرفی نموده است.

از بسیاری جهات دیدگاه اریکسونی نسبت به هیپنوتراپی، نمایانگر شکست واقعی روش سنتی هیپنوتیزم است. این مدل به آرامی و در طی سالها شکل گرفت و پس از مرگ “میلتون اریکسون” بود که به صورت سیستماتیک،کتبا ثبت شد.

اریکسون همیشه بر این نکته تأکید می‌کرد که متخصص درمان، با افکار سر و کار دارد نه با واژگان. وقتی هنگام هیپنوتیزم ‌درمانی با سوژه صحبت می‌کنید، در واقع منبع اطلاعات او را مورد خطاب قرار می‌دهید. واژگان مورد استفاده او را تغییر می‌دهید تا او را به سوی منبعی دیگر راهنمایی کنید. منظور از واکنش درمانی، دسترسی به منبعی جدید است.

سوژه همچنان سوژه است، زیرا نمی‌داند چگونه از منبع‌های گوناگون به شکلی ماهرانه استفاده کند. اریکسون معتقد بود این منبع‌ها سطوح فوق‌العاده فرآیند ارتباطی هستند.

برقراری ارتباط رده بالا، یعنی ایجاد ارتباط (در سطحی بالاتر یا ثانوی) با موضوع ارتباط (در سطحی عادی یا اولیه). ارتباط در رده‌های بالا معمولاً نیمه هشیارانه انجام می‌شود. شما همیشه با این سطح از ارتباط سر و کار دارید، چون مفهوم سطح اولیه ارتباط را تعیین می‌کنند. ریشه مسائل روانی در آن است که آگاهی انسان به یکی از سطح‌های اولیه محدود می‌شود .

آموزش هیپنوتیزم با صدای استاد کابوک
توصیه برای مطالعه

اریکسون با استفاده از رویکردهای غیرمستقیم هیپنوتیزم‌ درمانی با ساختار سطوح رده بالای ذهن، سر و کار داشت و به سطح اولیه تجربه آگاهانه نمی‌پرداخت. بیماران معمولاً نمی‌دانند متخصص درمان چه کاری انجام می‌دهد، زیرا سطح اولیه آگاهی و هشیاری آن‌ها را محدود می‌کند. سطوح رده بالا نیمکره راست را به فعالیت وا می‌دارند. به این ترتیب، شکل عجیبی از زندگی را تجربه می کنیم که خاصیت درمانی نیز دارد.

پس ضروری است که دانش خود را در مورد نیمکره راست بیشتر کنیم تا به آن چه در گذشته، عرفان، هنر و سبک‌های معنوی درمان نامیده می‌شد، پی ببریم. برای بررسی مفصل این موضوع به کتاب دیگر مؤلف این کتاب با عنوان درمان روح مراجعه کنید.

طبق اظهارات اریکسون فراگیری هشیار باید با فراگیری نیمه هشیار ادغام شود. وقتی به سطح خلسه هیپنوتیزم برسید می‌توانید تضاد، ترس بیمار گونه و یا اضطراب را برطرف کنید. اگر در حالت بیداری کاری انجام ندهید، سوژه همچنان اضطراب و ترس بیمار گونه را حس خواهد کرد.

اریکسون فکر می‌کرد هنگام درمان سوژه باید روش‌های موجود را با شخصیت و مسائل او وفق دهیم.

 

او الگویی سه مرحله‌ای پیشنهاد کرد:

1-چگونه می‌توان مکانیسم ذهنی و فرآیندهایی که افکار را در ذهن سوژه تداعی می‌کنند به شکلی استفاده کنیم که روش القایی هیپنوتیزم منحصر به فرد برای آن سوژه ایجاد شود؟

2-چگونه می‌توان مکانیسم و سایر فرآیندهای ذهنی سوژه را طوری به کار گرفت که تمام پدیده‌های هیپنوتیزمی را راحت تجربه کند؟

3- حالا از آموزش‌های هیپنوتیزمی استفاده می‌کنیم تا به سوژه کمک کنیم برای مسائل خود راه حلی مناسب و منحصر به فرد پیدا کند.

 

به عنوان مثال، وقتی سوژه را در خواب مصنوعی فرو می‌بریم، اگر به او مقاله یا کتاب بدهیم و زمانی که می‌خواهد آن را بگیرد حواس او را پرت کنیم، جمود خلسه‌ای در وی ایجاد می‌شود.

بازوی سوژه در حالت جمود خلسه‌ای مدتی بی‌حرکت می‌ماند، گویی هنوز منتظر است تا کتاب را به او بدهیم.

در چنین لحظه‌ای که دست و بازوی سوژه معلق و ذهن او نیز بلاتکلیف و باز است. در چنین لحظه‌ای متخصص درمان می تواند این خلاء را با تلقین مناسب پر کند.

در چنین لحظه‌ای سوژه از خود می‌پرسد: او از من می‌خواهد چه کار کنم؟ و آماده است که هر آن چه به او می‌گوییم اجرا کند.

خواب مصنوعی صرفاً با تکرار و تمرین حاصل نمی‌شود. بلکه باید توان سوژه را برای پذیرش و واکنش به افکار نیز تسهیل کرد.

اریکسون رویکرد خود را نسبت به جمود خلسه‌ای طوری طراحی می‌کند که توجه سوژه جلب و معطوف شود و آمادگی پذیرش تلقین‌های بیشتر را داشته باشد.

بنابراین، جمود خلسه‌ای برای ایجاد حالت خلسه و ارزیابی استعداد پذیرش سوژه روشی مطلوب است. سایر پدیده‌های هیپنوتیزمی را می‌توان بر پایه آن بنا کرد.

وقتی توجه سوژه به محرک‌های متعادل عضلانی که در جمود خلسه‌ای وجود دارند معطوف می‌شود، سوژه از سایر حس‌های بدن غافل می‌شود، تا حدی بی‌حس و بیهوش شده و درد را حس نمی‌کند.

این تداعی ذهنی در سطحی هشیار پدید می‌آید و اطلاعاتی نیز در اختیار ذهن نیمه هشیار قرار می‌دهد، طوری که می‌تواند واکنش رفتاری مناسبی بروز دهد.

آموزشها وروشهای دکتر “میلتون اریکسون” بطورگسترده ای توسط جان گریندر(John Grinder) وریچارد باندلر (Richard Bandler)ترویج شد.

ایندوشیوه ای بنام برنامه ریزی نرولینگوستیک ( NLP )ابداع نمودند که دربرگیرنده بسیاری ازشیوه های کاری اریکسون است.

در مجموع روش هیپنوتراپی “میلتون اریکسون” در عین کاربردی بودن،بسیار پیچیده بوده و استفاده از آن نیازمند آموزش در دوره های ویژه ای است.

برای آگاهی از لیست مراکز و کارگاه های آموزشی آن باید با موسسه “میلتون اریکسون” در فونیکس و آریزونای آمریکا تماس حاصل نمائید.

چند مورد ازکاربردهای هیپنوتیزم اریکسونی در مشاوره و درمان:

1-ترک اعتیاد به مواد مخدر
2- لاغر شدن و بدست آوردن تناسب اندام.
3-کسب آرامش و بازیافت خواب
4-تقویت دروس و تحصیل
5- از بین بردن استرسها و اضطرابها
6- موفقیت در ارتباطات عاطفی و خانوادگی
7- تقویت نیروهای فکری و ذهنی
8- باز یابی نشاط و امید
9-موفقیت در کار
10- جایگزینی خاطرات نامطلوب
11-از بین بردن ترسها
12-رفع بعضی از سردرد ها چنانچه ریشه فیزیولوژیکی و پاتولوژیکی نداشته باشد
13-درمان اختلالا ت جنسی
14-تقویت شتابها و کیفیات ورزشی
15-زایمان بدون درد
16-دندانپزشکی بدون درد
17-برطرف کردن یبوست ها و درمان شب ادراری

درمان اختلال خواندن یا دیسلکسیا
توصیه برای مطالعه

 

هیپنوتیزم اریکسونی و مختصری در مورد میلتون اریکسون

 

مختصری درباره ی زندگی آقای میلتون اریکسون 

میلتون اریکسون بنیانگذار تراپی استراتژیک و برنامه ریزی ذهنی می باشد که سیستم روان درمانی او را هیپنوتیزم اریکسونی می نامند.

می توان گفت وی در جهت حل مشکلات بیماران از استراتژی و محرک هایی استفاده می کرد که در زمان او کاملاً جدید بود.

وی به آن ترتیبی که مایل بود، بیماری را تحت کنترل خود می گرفت و به درمان آن می پرداخت.

اریکسون (نابغه برنامه ریزی های ذهنی)، در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمد. پدرش مزرعه دار بود و به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشت.

وی از کودکی سعی می کرد در مواجهه با مشکلات مختلف به گونه ای دیگر به آنها بنگرد، ب

ه طوریکه همیشه از ابعاد مختلف به خصوص از طریق مقاومتی که در سوژه ایجاد می گشت با آن برخورد می نمود که به این پدیده فکر معکوس می گویند.

وی در طول زندگی اش حتی در زمان کودکی کارهای خارق العاده ای از خود نشان داد، طوریکه حتی برادرها و خواهرهای بزرگترش نیز از او به عنوان یک نابغه ذهنی یاد می کردند.

در سن ۱۸ سالگی بیماری (ام اس) وجود او را در برگرفت و باعث زمین گیر شدنش شد.

اما اریکسون که همزمان صاحب یک خواهر شده بود، با پیروی (مدل برداری) از این نوزاد توانست سلامتی و توانایی جسمانی اش را به راحتی و در کمتر از یک سال دوباره باز یابد.

پس از آن به رشته پزشکی روی آورد و در این رشته، دکترای خود را گرفت و بعلت علاقمندی به سیستم روانی، در روان درمانی و حتی نورولوژی نیز به درجه ی دکترا رسید.

وی در اوایل زندگی اش و پس از تحصیلاتش به شهرهای مختلفی سفر کرد و در سمت های گوناگونی، در تیمارستان ها و بیمارستان های عصبی فعالیت کرد.

سرانجام به فنیکس، محل تولد خود بازگشت و مشغول به درمان، تنها از طریق استراتژی و برنامه ریزی ای که از ابداعات خود وی بود شد.

موفقیت او چنان چشمگیر بود که از همه نقاط امریکا به سراغش می آمدند و کسانی که نتوانسته بودند هیچ درمانگر خوبی را بیابند و از همه جا ناامید گشته بودند.

با مراجعه به وی، به نتیجه دلخواه خود و به یک درمان واقعی می رسیدند.

او علیرغم ثروت قابل توجه اش، در منزلی ساده در فنیکس زندگی می کرد و محل کارش همواره در منزل خودش قرار داشت،

مخصوصاً که سعی می کرد بیمارانش با نوع زندگی وی که در خانواده ای متوسط بود آشنا شوند.

خانواده ای که در آن، اعضاء خانواده نسبت به هم احترام خاصی داشتند و هر شخص مسئولیت خاص خود را به عهده داشت.

برای میلتون اریکسون مهم بود افرادی که به وی مراجعه می کنند، شاهد این ارتباط باشند.

هرچند که بیماری (ام اس) در سن۶۰ سالگی دیگر بار به سراغش آمده بود و مانع نوشتن وی می شد، خودش نیز زیاد مایل به نوشتن نبود.

با این همه، شاگردانش گفته ها و سمینارهایش را روی کاغذ می آوردند و بنابراین صدها مقاله از خود بر جای گذاشت.

از شاگردان وی می توان به جی هالی و گریگوری بتسون اشاره کرد.

علاوه بر درمان های استراتژیکی که از طریق او به دنیای درمان اختلالات روانی وارد شده بود، متافور نیز که قسمت دیگری از بخش های درمانی اختلالات ذهنی است توسط وی شکل گرفت.

برای وی ایجاد یک متافور در هر لحظه و هر موقعیتی امکان پذیر بود و بدین ترتیب توسط متافور که نوعی درمان از طریق ایجاد داستانی غیر واقعی و حتی یک تشابه ساخته شده بود تأثیرات بسیار زیادی

بر روی مشکل فرد می گذاشت.

(متافور را به دو گونه مورد استفاده قرار می دهند که در استفاده از آن باید بسیار دقیق عمل کرد تا سوژه بتواند از طریق متافور راه حل مشکلش را باز یابد.

چرا که به صورت ظاهری و شاید سطحی ما نتوانیم در سوژه بیداری ای ذهنی ایجاد نمائیم.

حال آنکه از طریق متافور می توانیم در ضمیر ناخودآگاه وی مدلی مشخص از سوژه و مشکلش نمایان کنیم که باز از طریق همین متافور می توان راه حل مشکل را مشخص کرده 

در جهت استفاده از این راه حل قدم برداریم.