تالار معاینه مسمر کاشف هیپنوتیزم
تالار معاینه مسمر
تالار معاینه مسمر تزیینات خاصی داشت. مقابل پنجرهها پردههای ضخیم آویخته بودند که روشنایی بیرون تالار نتابد، در کف اتاق فرشهای قطور گسترده بودند که صدای پا بلند نشود. دیوارها مستور از آیینه بود و بالای آیینهها نقشهای عجیب و غریبی به چشم بینندگان میرسید که حس کنجکاوی آنها را تحریک مینمود بدون اینکه آنها را اقناع کند و به معنی آن ترسیمات عجیب و غیرعادی پی ببرند.
کسانی که وارد این تالار میشدند، فوراً احساس میکردند که وارد محیط مرموزی شدهاند و چون نمیدانستند که مکانیسم و وضع معالجه چونه است طبعاً مضطرب بودند و چون سکوت عمیق بر تالار حکمفرما بود، بیشتر احساس میکردند که وارد یک محیط غیرعادی و عجیب و شاید ساحرانه شدهاند.
حوض چوبی «باکه»
در وسط تالار حوض چوبی معروف «باکه» که نگارنده در صفحات گذشته بدان اشاره کردهام گذاشته شده بود و بیماران در سکوت مطلق و بدون این که یک کلمه حرف بزنند اطراف این حوض قرار میگرفتند.
هیچکس حق نداشت که تکان بخورد و به طریق اولی بیماری که دچار ارتعاش شده بود، فریاد میزد و احیاناً حلقه را میگسیخت و روی زمین میافتاد و برخود میپیچید.
گاهی برحسب اشاره پزشک یار مربوطه بیماران حلقه مانیهتیسمی را تشکیل میدادندیعنی با نوک انگشتان خود، دست یکدیگر را میگرفتند که نیروی جریان مانیهتیسم زیادتر شود.
صدای موسیقی
در وسط این سکوت مطلق، که فقط صدای تنفس بیماران آن را مختل میکرد، از اتاق مجاور صدای موسیقی شنیده میشد و این موسیقی که گاهی با آواز دسته جمعی نیز همراه بود یک لحظه هیجانآور میشد و زمانی برعکس با آهنگ ملایم خود، اعصاب بیماران را تسکیل میداد.
به این طریق مدت یک ساعت وجود بیماران پر از امواج مانیهتیسمی میشد و یا به اصطلاح امروز، اعصاب آنها بر اثر سکوت، و حال انتظار و نغمات موسیقی برای قبول آثار خارجی و تلقین آماده میگردید. به عقیده من تمرکز فکر فوقالعاده به وجود میآمد.
آنوقت خود مسمر با قامت بلند و جبه گشاده و اندام و وضع موقر و متین خود وارد تالار میگردید و سکوت و آرامش و وقار او در بین هیجان و التهاب حضار تأثیر متضاد خود را میبخشید.
مسمر مثل جادوگران و غیبگویان لباده آبیرنگ بلندی از اطلس در برداشت و روی لباده، اشکال و صور مختلفی تصویر کرده بودند و با این وضع و هیبت همینکه به بیماران نزدیک میشد، لرزه خفیفی بر آنها عارض میگردید و انگار که از عالم غیب نسیمی وزیدن میگرفت و در کالبد بیماران حلول میکرد.
مسمر میله آهنی کوچکی به دست گرفته بود و سعی میکرد که تمام قوت و اراده خود را در وجود خویش متمرکز و متراکم نماید.
مسمر با میله آهنی خود به بیماران نزدیک میشد در حالی که چشمان خود را به چشم آنها میدوخت، آن میله را بالای سر و یا اطراف بدن بیماران به حرکت در میآورد. در خلال این احوال بیماران دیگر بر طبق دستوری که دریافت کرده بودند سکوت میکردند؛ و جز صدای حرکت دکتر مسمر روی قالی های قطور تالار صدای دیگری شنیده نمیشد.
بحران مانیهتیسمی
پس از اینکه بیماران اطراف «باکه» مینشستند و انگشتهای خود را بهم میگرفتند و سایر مقدمات فراهم میشد، بعد از نیم ساعت و گاهی کمتر یا بیشتر، یک یا دو نفر از بیماران دچار ارتعاش شدید میشد و از سر و رویش عرق میریخت.
و گاهی عرق نمیآمد، اما بیماری که دچار ارتعاش شده بود، فریاد میزد و احیاناً حلقه را میگسیخت و روی زمین میافتاد و برخود میپیچید.
سایر بیماران، که این منظره را میدیدند، هر یک به نوبه خود، دچار ارتعاش و ه یجان میشدند و این حال را به نام (بحران) میخواندند.
تا آنجایی که ممکن بود، بیماران حق نداشتد که حلقه را بگسلند، یعنی دستهای خود را که به یکدیگر داده بودند جدا نمایند.
اما وقتی که بحران شدت پیدا میکرد، دیگر ممکن نبود که حلقه گسیخته نشود و در آن موقع هر یک از بیماران، بر اثر بحران، یک وضع بخصوصی داشتند، یکی فریاد میزد و دیگری روی زمین میغلتید و سومی میلرزید عرق میریخت و چهارمی قاهقاه می خندید و پنجمی مثل دیوانهها میرقصید و بیمار ششم، گویی که به حال اغما افتاده زیرا هیچ اثر حیات و حرکتی از خود نشان نمیداد، تصاویری که از آن دوره باقی مانده با وضوح و برجستگی جالب توجهی این حالات را نشان میدهد.
در حالی که بیماران دچار بحران شده بودند، در اتاق مجاور نغمات موسیقی همچنان نواخته میشد، که تحریک اعصاب بیماران شدیدتر گردد.
زیرا مسمر عقیده داشت که برای معالجه امراض عصبی، باید سعی کرد که اعصاب بیماران به قدری تحریک شود و به فعالیت درآید، که بیماری را از خود دفع کند و بدون بحران این تحریک و فعالیت فوقالعاده بوجود نخواهد آمد.
هرگاه بحران یکی از بیماران خیلی شدت میکرد و به درجه جنون میرسید دستیاران و خدمتکاران با سرعت او را از آن اتاق بیرون میبردند و در اتاق دیگری که دیوارها و کف آن با پنبهمفروش شده بود، جای میدادند که به تدریج شدت بحران او تخفیف پیدا کند.
نیش و کنایههای بدگویان
مفسدین و بدگویان همیشه وجود داشته و دارند، در آن زمان نیز این دسته که برخی از آنها جزو تصنیف سازها و بذله سرایان بودند راجع به اتاق بحران نیش و کنایهها و متلکها میگفتند و اشاره میکردند که بعضی از خانمهای زیبا در اتاق بحران، به طرز دیگری قرین آرامش میشوند و بحران آنها با شکل دیگری تخفیف پیدا میکند.
هر روز در تالار معالجه دکتر مسمر و اطراف حوض چوبی «باکه» از این مناظر دیده می شد، گاهی یکی از بیماران حلقه مانیهتیسمی را پاره میکرد و فریاد میزد که من معالجه شدم و گاهی بیمار دیگر خود را روی پاهای دکتر مسمر میانداخت و پاهای او را میبوسید.
بعضی از بیماران با عجز و لابه از دکتر مسمر درخواست میکردند که به وسیله پاسها یعنی حرکات دست او هیجان مانیهتیسمی آنها را زیادتر نماید، کمکم عقیده و اعتمادی که بیماران نسبت به دکتر مسمر داشتند جنبه یک عقیده و ایمان مذهبی را پیدا کرد.
به محض اینکه دکتر مسمر از خانه خارج میشد، بیماران از اطراف میدویدند که خود را به مسمر برسانند و لباس او را لمس کنند و دست او را روی اعضای مریض خود بگذارند.
شاهزاده خانمها و دوشسهای درباری که نمیتوانستند مثل دیگران به مطب دکتر مسمر بیایند از او استدعا میکردند که در منازل شخصی از آنها عیادت نماید.
تالار معاینه مسمر کاشف هیپنوتیزم
مغناطیس کردن آب و غذا با هیپنوتیزم
مسمر برای اینکه بیماران زودتر معالجه شوند در آب آشامیدنی بیماران یک قطعه آهنربا قرار میداد تا اینکه آب آشامیدنی دارای نیروی مرموز آسمانی شود و حتی در آب شستشوی بیماران آهنربا میگذاشت که با آن آب خود را بشویند و دستور داده بود که غذاهای بیماران را در مجاور آهنربا قرار دهند که نیروی آسمانی آهنربا در غذاها نیز نفوذ نماید.
حوض چوبی مسمر
مسمر روز بروز بیشتر فکر میکرد که چطور نیروی آهنربائی بیشتری را در یکجا جمع و متمرکز نماید، برای این منظور، یک حوض مکعب چوبی ساخت که آن را «باکه» میگفتند و در آن حوض یا «باکه» تعداد زیادی بطریهای پس از آب مغناطیس شده قرار داد و همه این بطریها را به وسیله سیم مسی به هم متصل ساخت و زنجیرههای باریکی به این سیمهای وصل نمود، به نحویکه بیماران دورادور، اطراف این حوض چوبی مینشستند و این زنجیرها را بدست میگرفتند و روی قسمتهای دردناک بدن خود قرار میدادند.
مسمر معتقد بود که چون بیماران بوسیله زنجیر و سیم و بطریهای مغناطیس بیشتری جمع میشود و بیماران را زودتر معالجه مینماید.
اتفاقاً«باکه» مسمر در عمل نتیجه مینماید. اتفاقاًَ «باکه» مسمر در عمل نتیجه خوبی داشت، زیرا عدهای بیمار گرداگرد حوض چوبی مینشستند و سیمهای مغناطیس شده را بدست میگرفتند.
در همین موقع صدای موسیقی مخصوصی از پشت پردهای شنیده میشد، که اعصاب بیماران بیشتر تحریک میگردید، و در این هنگام وقتی خود مسمر با لباس مخصوص و خارقالعادهای وارد میشد و دو دستهای خود را در فضای حرکت میداد، بیماران یکی بعد از دیگری از خود بیخود میشدند، بحال اغما و بیهوشی میافتادند، برخی دهانشان کف میکرد، یکی چشمهایش باز میماند، دیگری تشنج و لرزه سراسر بدنش را فرا میگرفت.
جالب این بود که این بیماران پس از این قبیل بحرانهای روحی به طور موقت یا دائم معالجه میشدند و مسمر ایجاد این بحرانها را به حساب نیروی جمع شده مغناطیس در «باکه» میگذاشت، در حالیکه امروز میدانیم که همه این صحنهها فقط اثر تلقینی داشته است.
طرز تفکر مسمر در آن زمان
در زمان حاضر وقتی ما، در خصوص کارهای مسمر از جمله راجع به حوض چوبی مسمر فکر میکنیم، تعجب میکنیم که چرا مسمر این قبیل کارهای غیر علمی انجام میداده است، در حالیکه مسمر یک نفر پزشک بود، که در ۲۰ نوامبر سال ۱۷۶۵ موفق به دریافت درجه دکتری از دانشگاه وینه شده بود .
بعلاوه قبل از دریافت دیپلم دکتری، دکتر در فلسفه بود و سپس در سال ۱۷۵۹ در دانشگاه وینه شروع به تحصیل حقوق کرده بود و در سن پانزده سالگی نیز از مدرسه کشیشان فارغالتحصیل شده بود و در دانشگاه یسوعیها واقع در «باواریا» نیز تحصیل نموده بود، پس چرا مسمر با داشتن دکترای فلسفه و دکتری پزشکی و تحصیل در رشتههای مختلف از جمله حقوق و علوم اجتماعی دست به چنین اعمالی میزد.
ولی با توجه به همین عملیات تا حدودی میتوانیم خود را جای مسمر قرار بدهیم و نتیجه بگیریم که مسمر نیز مرد علم بوده و نمیخواست علت علمی را بدون دلیل علمی قبول کند به خصوص که در عصر مسمر یعنی در نیمه دوم قرن هیجدهم، دانشمندان پایههای پوسیده خرافات قرون وسطی را ویران کرده بودند و هیچ چیز را بدون علت و دلیل قبول نمیکردند، دانشمندان این دوره، که فقط به مشاهده و لمس و تجربه و آزمایش اهمیت میدادند، بکلی منکر روح و هر چه شبیه آن بود شدند.
متافیزیک یعنی ماوراءالطبیعه را قبول نداشتند، مسمر هم جزو آنها بود، آنچه برای مسمر قابل مشاهده و علمی بود عبارت از نیروی آهنربا بود و تصور میکرد که آهنربا به علت خواص بخصوصش قادر است نیروی آسمانی را که از ستارگان خارج میشود در خود ذخیره کند، زیرا هنوز علت جاذب بودن آن آهنربا کشف نشده بود، هنوز خواص اتم و مولکول پیدا نشده بود، ما بمصداق «معما چو حل گشت آسان شود»فکر میکنیم؛
ما امروز به سهولت میفهمیم که علت خواص آهنربا مربوط به شکل منظم مثبت و منفی قرار گرفتن مولکولهای آن است، گرچه در زمان حال نیز پیلها و باطریها بیشباهت به حوضچه چوبی مسمر نیستند.
نکته دوم اینکه مسمر در ابتدا فکر میکرد که با آهنربا میتوان درد را از عضو مریض بیرون کشید، معلوم نیست بعداً چطور تغییر فکر حاصل کرد که به هر چیزی نیرو بدهد و آن را مجاور بیمار قرار دهد مثلاً آب آشامیدنی و غذای بیمار را مغناطیسه نماید، که این نیرو از طریق آب وارد بدن بیمار شود.